13 دلنوشته زیبا و خواندنی درباره پدر
دلنوشته و جملات زیبا درباره پدر
استوار باش همچنان کوهی که بودی تا کنون…
پایدار باش تا ریشهام در خاک باشد همچنان…
روزت مبارک تکیه گاه قلب من
قلمم راست بایست!
واژهها…گوش به فرمان قلم!
همگی نظم بگیرید
مودب باشید!
صاحب شعر عزیزی است به نام پدر
تو که باشی بابا!
دست و دلبازترین شاعر این منطقهام
آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو…
پـا به پـای غـم من پیـر شـد و حـرف نـزد
داغ دید از من و تبخیر شـد و حـرف نـزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب بـه شب آمـدنـم دیـر شد و حـرف نزد
غصـه میخـورد کـه مـن حـال خـرابـی دارم
از همین غصـهی من سیـر شـد و حرف نزد
وای از آن لحظه کـه حرفـم دل او را سوزاند
پدرم خستـه شـد و پیـر شـد و حرف نزد
یاد پدر مثل بیخیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است.
پدر ترانه زیبایی است که از کودکی در گوش تو زمزمه میشود. ترانهای که در تلخیها هم شیرینی زندگی را آواز میدهد.
یک گوشه از قلبم هست که فقط برای پدرم باقی میماند. همانجایی که خاطرات کودکیهایم هنوز زنده هستند.
پدرم داستانی حماسی است که بارها و بارها در ذهنم تکرار میشود. حماسهای که هیچ مردانگی، غیرت و شجاعتی به پایش نمیرسد.
خوشحالی یعنی همیشه شاهزاده خانم بابام باشم.
پدرم! تو تپش قلب خانهای؛ وقتی هر صبح، با تلنگر عشق، از خانه بیرون میروی و با کشش عشق، دوباره باز میگردی؛ دهلیزهای قلبم، تقدیم مهربانی تو باد.
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، چطور میتوانستم زنده باشم و صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
تنها زمانی که بزرگ شوید و از او دور شوید؛ زمانی که با خانه پدری وداع کرده و به خانه خودتان میروید؛ تنها در آن زمان است که به بزرگی پدر پی خواهید برد و بزرگیاش را کاملاً ارج خواهید گذارد.
آجر به آجر، ساخته میشوم؛ وقتی پناه دستهای امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم میآیند. بی تو، بن بستی میشوم در هزار توی رنجهای خویش. بی تو، شکوه جهان، ویرانهای است مسکوت و بیهیاهو.
پدرم! شانههایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را. دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.